با یکدیگر در یک خانه بودن. در یک خانه سکونت جستن. همنشینی: شهنشه پذیرا شد آن خانه را به همخانگی برد فرزانه را. نظامی روا دارد ازدوست بیگانگی که دشمن گزیند به همخانگی. سعدی. ، دوستی: با دو حکیم از سر همخانگی شد سخنی چند ز بیگانگی. نظامی. رجوع به هم خانه شود
با یکدیگر در یک خانه بودن. در یک خانه سکونت جستن. همنشینی: شهنشه پذیرا شد آن خانه را به همخانگی برد فرزانه را. نظامی روا دارد ازدوست بیگانگی که دشمن گزیند به همخانگی. سعدی. ، دوستی: با دو حکیم از سر همخانگی شد سخنی چند ز بیگانگی. نظامی. رجوع به هم خانه شود